خدایا بارها همان جایی دستم راگرفتی که می توانستی مچ را بگیری
چه بسیار زمانها راه هایی رفتم
که مقصدم تو نبودی.
ولی تو بجای اینکه مچم را بگیری
دستم را گرفتی و
گفتی:بلند شو بنده خوبم.
من طاقت خم شدن کمر تو را ندارم.
خدایا می ترسم ،
می ترسم از روزی که
دیگر وجود تو را درک نکنم.
دیگر تو برایم مهم نباشی.
می ترسم از روزهایی که
نفسم بگیرد و تو را در قلبم حس نکنم.
خدایا تــــــو،
تــــو خیلی مهربان هستی.
نظرات شما عزیزان: